كنج خراب  

 
Saturday, January 29, 2005

For a rainy day:
مي گويند : وقتي كريم خان زند بيمار شد ، طبيبي را حاضر ساختند . طبيب چون حال مريض را ديد ، دستور داد تا اسباب اماله را حاضر كنند . وكيل الرعايا كه مردي مستبد بود با خشونت پرسيد :
- كه بايد اماله شود ؟
طبيب ترسيد بگويد شما . گفت :
- مرا اماله كنند تا شما خوب شويد !
پس به ناچار طبيب بيچاره را به دستور خان زند اماله كردند و از حسن اتفاق كريم خان خوب شد .

مورخين بر اين نظر متفق اند كه از آن پس باب شد كه ، هرگاه وكيل الرعايائي در اين ملك به دردي مبتلا مي شود ، رعيت را اماله كنند ... و اين رسم تا به امروز همچنان پابرجاست !


پيمان || 12:48 AM

مكتوب:
آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده‌ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمی‌ماند ...
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است
که حضور انسان
آبادی است
احمد شاملو


پيمان || 12:23 AM

Tuesday, January 25, 2005

من دچار مالخولیا شده ام
من دچار مالخولیا شده ام. همان شب که خواب دیدم از بلندی پرت شده ام و آن مرد –واقعا مرد بود؟نمی دانم- به من گفت در این مملکت سیاست پدر مادر ندارد....من درآن لحظه فرود، ذره ذره یک فریب را زیر زبانم مزه مزه می کردم. فریبی جاری در اکسيژنی که درآن تنفس می کنیم ...برای همه کس وهمه فصول....دران لحظه از خود پرسیدم من کیستم؟ ما کیستیم واینجا چه می کنیم؟...

.....ما محصول یک فریب مضاعفیم. فریبی دمادم ونفس گیر. زندگی در شرایطی ک برای ماندن باید دائم سر این وآن کلاه گذاشت وبا لبخندی کشنده پوست دوستان را کند وبر جنازه همراهان نماز شکر خواند، کابوسی دلگیر است. کابوسی پیوند خورده با سرنوشت غم انگیز ما. نسلی برای هیچ زمان. نسلی افتاده در چاله های بی کفایتی. نسلی که هر سرودی برای او مارش عزا شده است وزندگی اش پیوند خورده با هراس مداومی که روزگارش را سیاه کرده واز افسردگی اش پیراهنی ساخته که با آن می توان برای همه دنیا بدبینی خرید. نسلی برای معامله های بزرگ وسهم های کوچک و بهره های اندک. باید دلش خوش باشد که می تواند رنگ لباسش راخودش انتخاب کند وهمین که می تواندهر روزبه پیتزایش سوس قارچ بزند، آزاد است وآزادی نیست مگر کتاب ایرج میزایی که با حرص می خرند وسالها بیتی از آن خوانده نمی شودکه هیچ، می شود تزیین خانه ای که درآن برای عبور از چراغ قرمز وپارک دوبل، قهقهه سر می دهند واحساس فاخرانه افتخاری پوچ، برلبهای وقیح صاحبخانهء "خودی" می درخشد. نسلی پر از جدایش وگسست. به او یاد داده اند که دائما تفکیک را از یاد نبرد. آدم های خوب وبد – خودی وغیر خودی- را باید بفهمد وگرنه نمی تواند اسبش را در مرتع جامعه بدواند.(مثال صفحه شطرنج مع الفارق است) باید بداند دائما که در مرزیندی ها جایش کجاست. وقتی مرز ش را گم می کند باید انتظار عواقب ناگواری داشته باشد. نسلی که باید بداند فریب مضاعف از یک سوحرف هایی است که هیچگاه قرار نیست عملی بشود ودیگر فریب، نقشی است که در میانه میدان او بازی می کندودر یک بازی بدون برد وباخت که نتیجه اش از قبل مشخص است به دنبال جمع آوری امتیازات است. پس دائما به دنبال نخود سیاه می رود. نسل نخود سیاه را رهایی از این فریب دو سویه، امکان پذیر نیست. همواره یا دنبال نخود سیاه است یا آب دهانش از شعارها راه می افتدو دست هایش برای سوت زدن وکفیدن، هرآینه بی تابی می کند. من این نسل را خوب می شناسم. خوب! با آن بزرگ شده ام. نسلی برای بارها از یک سوراخ گزیده شدن. چه فرق میکند دوم خرداد است یا غیرآن.چه فرق می کند نان سنگک است یا بربری، چه فرق می کند باران می آید یا برف. هیچ فرقی نمی کند. باید که در فربه شدن یک فریب ایفای نقش کند، نخود سیاه را هم نیابد، زیر برف هم پایش یخ بزند، وسیلی محکمی در گوشش نواخته شود تا در صف شیرخشک، به دختر حاج آقا، از روی کنجکاوی معصومانه اش با حسرت نگاه نکند، باید درحدودنقشش بازی کند. اوباید مرزها را در هر شرایطی حفظ کند. حتی آن هنگام که عصبانی در حال بازگشت است وتهیدست از خود می پرسد هر سیر نخود سیاه چقدر می ارزد؟..... این عصبانیت حتی با آن سیلی نامنتظر، فرو نمی نشنید. حتی وقتی می گویند در این سرزمین سیاست پدر ومادر ندارد. آن کس که این جمله را گفته خود نیز فریبی دیگر آفریده است. در این جمله مغالطه است... سیاست پدر ومادر دارد. بی پدر ومادری سیاست محصول افرادی است که دراین عرصه جولان می دهند وبرای به گند کشیدن زیباترین مفاهیم وواژگان درکمترین زمان ممکن ازهم سبقت می گیرند....بی پدروماردی سنتی است که رواج بسیار دارد. اما کسی رویش نمی شود بگوید "آقا من بی پدر ومادرم. از من متوقع نباشید!" پس می گوید این سیاست پدر ومادر ندارد. تا بتواند وقتی دنبال نخود سیاه می فرستد سرش را بالا بگیرد وبگوید:« ای آقا! سیاست همین است! پدر ومادر ندارد!" این نسلی که منم ازاین فریب واز این بازی با کلمات، از این بی صداقتی ومرض دروغ گویی به مرزهای شیرین یک استفراغ تاریخی رسیده است. چه فرق می کند به دامن شما ریخته بشود که هر روز حرفتان را پس می گیرید ومی گویید حاضرید برای ماندن، روزها با پیژامه هم سر کار بروید وشبها در ستاد انتخاباتی موش های خانه تان پنیر توزیع کنید؟ آقا، شما که سالهاست برای ما از مزایای مربای خیار با گوجه سبز سخن می گفتید آیا از این استفراغ نوش جان می کنید؟....باور کنیدمتعلق به خود شماست. اصلا قسمتی از خود شماست! شما یک عذرخواهی بدهکارید... پایتان را از روی پای من بردارید لطفا! این مالخولیای چندم خردادی، سندرم بازتولید فریب بی پدرومادر های عرصه سیاست است....آقا لطفا به کار خود بازگردید! راستی من شما را جایی ندیده بودم؟ شما آیا خیاطی نمی کردید؟ چه؟ نه؟.... این اسم شما پشت جیب من است؟ همان جا که هر روز ساعت ها روی آن می نشینم؟....شما نبودید؟ الان کجا...؟ معاون .... هستید. خدا برکت بدهد. راستی مدرسه شبانه تان را تمام کردید؟ چی؟ دکتر شده اید؟ منظورتان این است که باید دکتر بروید؟.... خودتان دکتر شده اید؟ پس چه کسی خیاطی کند؟ راستی چه کسی سر چهار راه دوغ بفروشد؟ چه کسی کنار جوی روی ماشین ها آب بریزد؟ ...



پيمان || 4:18 AM


دوستان



linky

: اخبار

aftab
emruz

This page is powered by Blogger. Isn't yours?