كنج خراب   | ||
|
Saturday, December 14, 2002
Tuesday, December 10, 2002
صبح
... كنون اي رهروان حق شب تاريك معدوم است. سفيدي حاكم و در دادگاهش، هر سياهي خرد و محكوم است. كنون بايد كه برخيزيم و خون دشمنان تا پاي جان ريزيم كنون وقت قيام است و قيامي بر عليه دشمنان است. سزاي حق كشان در چوبه دار است و ما بايد كه برخيزيم ... دگر صبح است... چنان كاوه درفش كاوياني را بروي دوش اندازيم، جهان ظلم را از ريشه سوزانده، جهان ديگري سازيم دگر صبح است. دگر صبح است و مردم را كنون برخاستن شايد، نهال دشمنان را تيغ ها بايد كه از بن بشكند نابودشان سازد ... خسرو گلسرخي
Sunday, December 08, 2002
صبح مثل هميشه به سختي از تخت جدا مي شم. نيمچه صبحانه اي مي خورم و مي زنم بيرون.
عجب هوايي!! ديشب تا نزديكي هاي صبح بارون ميومد. طبع شاعري آدم گل ميكنه. رفتگر پير مثل هميشه مشغول جمع آوري برگهاي زيباي سرخ و نارنجي رنگ چنارهاي جلوي خونه است. هوا به قدري مطبوع و دل انگيزه كه آرزو مي كنم اي كاش كوچه حالا حالا ها ادامه داشت. سكوت اول صبح و ديدن يكي دو دختر كه به سمت مدرسه در حركتند منو ياد دوران بي دغدگي مدرسه و حال و هواي اون روزها ميندازه. كم كم به خيابان اصلي مي رسم. باز هم همان شلوغي و ترافيك و ازدحام ماشين ها و آدم ها، سر و صدا، دود و .... انگار يه فصل ديگه س همه چي عوض شد بايد از خيابون رد شم و مواظب باشم دير نرسم، درست مثل ديروز و .... |