كنج خراب  

 
Wednesday, December 04, 2002

سيزيف :
٭ زيستن ، گاهی دری ست. يا بسته ... يا شکسته ... يا باز. آن سوی آن هيچ. اين سو ، همه اميد ... پرواز ... آغاز ..

زيستن ، گاهی شبی ست. آراسته به زينتِ شمعی ... تنها ، در خلوت و سکوتِ پناهی
و گاهی ، تنها نگاهی ست ... آهی ست ... يا راهی که از ميان صخره ای ميگذرد ... تا پيشتر ..
.. و گاهی ، شايد ، خوابی ست.
خوابی سپيد ... به سپيدی خواب ..


پيمان || 9:45 PM

با توجه به تغييراتي كه در تركيب هيات مديره ايران خودرو رخ داد فكر كنم نام شركت هم تغيير كنه به " شركت صنايع دفاعي و موشكي ايران خودرو"


پيمان || 9:40 PM

...
آه.... اکنون دست من خالی ست
بر فراز سينه ام جز بوته هايی از گل يخ نيست
گر نشانی از گل افشان بهاران باز می خواهيد
دور از لبخند گرم چشمه خورشيد
من به اين نازک نهال زرد گونه بسته ام اميد.

هست گل هايی در اين گلشن که از سرما نمی ميرد
وندرين تاريک شب تا صبح
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گيرد
اصل شعر اينجاست.


پيمان || 1:41 AM

Monday, December 02, 2002

اعتقاد دارم به اينكه هيچ چيز در اختيار انسان نيست. همه چيز از پيش تعيين شده و روتين است. اينكه ما از آنها آگاهي نداريم دليل بر تصادفي بودن آنها يا مختار بودن انسان نيست. جبرمطلق! ما هيچ حقي نداريم جز اينكه در مسير از پيش تعيين شده گام برداريم. فقط گاهي نحوه حركت به سوي سرنوشت محتوم را ما تعيين مي كنيم.


پيمان || 10:28 PM

ليالي قدر
يادش به خير تا چند سال پيش رمضان و ايام قدر واقعاً برام حال و هواي ديگه اي داشت.
اما يكي دو ساله با وجودي كه مي خوام دوباره اون حال و هواي سابق رو داشته باشم ولي نمي تونم. همه چي گذشت! فكر ميكنم هنوز مسلمونم. ولي از يه نوع ديگه.


پيمان || 2:22 AM

امروز شنبه است. روز اول هفته.
سابقه بيمه ام هنوز به شركت فعلي منتقل نشده است. صبح گفتم براي اينكه بتونم به همه كارهام برسم اول برم سراغ شركت بيمه تا سوابقم رو به اينجا انتقال بدم. اولاً كه هنگام ورود به شركت بيمه ياد فيلم هاي مستندي كه تلويزيون از درمانگاه هاي شهرستان ها مي سازه ميفتي و در قسمت اداري هم همه چي درهم و برهم و ريخت و پاش و ديوارهايي به رنگ سبز بد رنگ و كثيف و اتاق هايي با قفسه هايي پر از زونكن و افرادي سرگردان و ...
خلاصه خودم رو به دبيرخانه رسوندم و سئوال كردم ببخشيد خانوم براي سابقه بيمه كجا بايد برم ؟ گفت اتاق 11. رفتم اتاق 11 از اولين نفر سئوال كردم ببخشيد جناب دنبال جواب نامه سابقه بيمه ام هستم با بي محلي گفت :" از بايگاني سئوال كن."
رفتم بايگاني واون هم شماره بيمه ام رو خواست دوباره برگشتم به اتاق 11 و گفتم جناب من دنبال نامه اي با اين شماره و در اين تاريخ هستم بايگاني شماره بيمه ام رو مي خواد و من همراهم نيست. گفت با آقاي" س" صحبت كن. آقاي "س" آقايي بود حدوداً 40 ساله. رفتم سراغش و جريان رو دوباره تعريف كردم، حتي سرش رو از كاغذي كه در دستش بود بلند نكرد و گفت بايد شماره بيمه ات همراهت باشه. گفتم خوب همراهم نيست چون من دنبال جواب اين نامه ام اگر امكان داره از سيستم شماره رو در بياريد. با عصبانيت گفت نميشه و بدون اينكه نگاهي به من بندازه مشغول كارخودش شد!
خانمي تقريباً بيست و دو ساله پيش همين آقا نشسته بود . از خانم پرسيدم ممكنه شما شماره بيمه من رو از سيستم ببينيد؟ گفت بله! يك مرتبه همون آقاي اولي با عصبانيت فرياد كشيد آقا نميشه همكاراي مابيكار نيستن دو ساعت شماره شمارو پيدا كنن گفتم آقا دو ساعت نيست يك دقيقه است. من امروز مرخصي گرفتم براي اين كار. ولي مرد كه ديد ما كوتاه اومديم صداشو بلند تر كرد و شروع كرد دري وري گفتن . من هم كه ديگه خونسردي هميشگيمو از دست داده بودم (به قول بهروز چاخان) كم نياوردم و صدامو بردم بالا. خلاصه بعد از چند دقيقه ديدم جرو بحث فايده نداره و راه افتادم كه برگردم. (ساعت 10 : 8 صبح) جلوي درب بيمه سوار يك ماشين شدم كه ناگهان ديدم دخترك در حالي كه يك دفتر بزرگ دستشه دنبال من تا دم در اومده ماشين داشت راه ميفتاد كه گفتم آقا نگهدار و پياده شدم. رفتم اون دست خيابون. گفت چقدر تند راه ميريد نفسم بند اومد تا به شما برسم. گفتم اعصابم قاطي شد وميخواستم زودتر برگردم سركار.
خلاصه اسم خودم و شركت قبلي رو پرسيد و گفت شما تو نياييد من مي بينم و ميام ميگم. تعجب كردم. چند لحظه بعد برگشت و گفت شماره موقت شما ثبت شده ولي شماره اصلي اينجا نيست و بعد با همان قيافه بي روح با خداحافظي كوتاهي برگشت.
خلاصه شماره اصلي رو بالاخره پيدا كردم. ودر نهايت گفتند ببر پيش رئيس. پرسيدم رئيس كيه؟ با دست همون آقاي "س" را نشون دادند. تازه فهميدم آقا رئيس اون بخش بوده. خلاصه ماهم دوباره سراغش نرفتيم و بدون نتيجه برگشتيم شايد از طريق ديگه اي مسئله رو حل كنيم.
شايد ديگه هيچ وقت نه آفاي "س" را ببينم و نه اون خانم رو ولي هنوز از كار اون خانم در تعجبم ودليلي نمي تونم براش متصور بشم. نمي دونم اگر خودم تو اون موقعيت بودم چه عكس العملي نشون مي دادم.


پيمان || 12:57 AM


دوستان



linky

: اخبار

aftab
emruz

This page is powered by Blogger. Isn't yours?