Tuesday, May 28, 2002
چه كرد، اي مهربان ترساي پير مي فروش، امشب
مي گرم و سپيدت با دل سرد و سياه من
كه چون آتش به مجمر سوزم و چون مي به خم جوشم
پرند از آشيان دل كبوترهاي آه من
Monday, May 27, 2002
پرِ پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرتِ دُرناها.
و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در درياچهیِ ماهتاب
پارومیکشند،
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی ديگر
به مردابی ديگر!
خوشا ماندابی ديگر
به ساحلی ديگر
به دريايی ديگر!
خوشا پرکشيدن، خوشا رهايی،
خوشا اگر نه رها زيستن، مردن به رهايی!
آه، اين پرنده
در اين قفسِ تنگ
نمیخواند.
ا.بامداد
پرِ پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرتِ دُرناها.
و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در درياچهیِ ماهتاب
پارومیکشند،
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی ديگر
به مردابی ديگر!
خوشا ماندابی ديگر
به ساحلی ديگر
به دريايی ديگر!
خوشا پرکشيدن، خوشا رهايی،
خوشا اگر نه رها زيستن، مردن به رهايی!
آه، اين پرنده
در اين قفسِ تنگ
نمیخواند.
ا.بامداد